نقد و بررسی : همخونه
توضیحات
کتاب همخونه رمانی عاشقانه به قلم نویسنده ی به نام کشورمان، مریم ریاحی، است به چاپ انتشارات پرسمان.
شخصیت اصلی داستان پیش رو یلدا است، دختری تنها و بی پناه که با دوست پدرش، حاج رضا، زندگی می کند؛ مردی که به خواست رفیق قدیمی اش مامور مراقبت از دختر جوان او شده تا جای خالی پدر را کمرنگ کند. بعد از چندی حاج رضا به یلدا پیشنهاد می دهد با پسر کوچکش شهاب که قصد خروج از ایران دارد به طور موقت ازدواج کند تا شاید او از این سفر منصرف شود؛ این یک ازدواج اجباری است که با فراز و فرودهای فراوانی همراه می شود اما در نهایت عشقی حقیقی از دل آن بیرون می آید.
گزیده ای از کتاب
حاج رضا آخرین هورت را کشید …استکان را روی میز گرفت، ادامه داد: «اون خیلی تو فکر رفتن به خارج بود، اما من همیشه مانعش می شدم. ازم خواست برایش خونه بخرم تا ایران بمونه. منم خریدم. از آخرین باری که اومد این جا و مثل همیشه قهر کرد و دیگه نیومد، بازدلم راضی نشد تنها رهایش کنم و همیشه مواظبش بودم. تازگی ها هم شنیده ام که دوباره فکر خارج رفتن رو توی سرش انداخته اند»
حاج رضا لحظه ای ساکت شد، صاف نشست و با قاطعیت گفت: «یلدا، تمام امید من به توست»
یلدا پاک گیج شده بود و به چشم های آبی و بی فروغی که مثل دریای مه آلود در تلاطم بودند و مضطرب و منتظر او را نگاه می کردند، خیره شد و شانه ها را بالا داد و با تعجب پرسید: «اما من چه کاری ازم ساخته است؟»
حاج رضا که گویی در خواب حرف می زد، بی اراده گفت: «اگر موافقت کنی با شهاب ازدواج کنی.»
یلدا آن چه را که می شنید باورنمی کرد و با ناباوری گفت: «حاج رضا،چی می گین دارین شوخی می کنین؟»
نه، یلدا جان من کاملا جدی گفتم،اما اجازه بده همه ی حرف هام رو بزنم، بعد نظرت رو بگو؟ چهره ی یلدا به سفیدی گرایید، ضربان قلبش تند شده و درونش لحظه لحظه متلاطم تر از پیش می شد و به این فکر کرد که، «پس حاج رضا این همه مهر و محبت نثار من کرد به خاطر پسرش؟ یعنی از روزی که منو به این خونه آورد، چنین قصدی داشت؟ پس منظورش از سرپرستی من، تربیت عروس آینده اش بود؟ »
مشخصات فنی :
قطع | رقعی |
---|---|
نوع جلد | شمیز |
تعداد صفحات | 488 |
سال چاپ | 1398 |
دیدگاه
دیدگاهی ثبت نشده